شبکه چهار - 27 آبان 1401

"فلسفه"؛ نسبت "انتزاع و حقیقت" ("هستی شناسی"؛ شیخ اشراق تا ملاصدرا)

پنجمین نشست ( گفتارهای فلسفی) _ روز حکمت وفلسفه _ ۱۴۰۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

یک پرسشی که در جلسه قبل یکی از دوستان در مورد نسبت فلسفه اشراق با فلسفه صدرایی در مورد بعضی از مفاهیم را پرسیدند که کدامیک این‌ها در مواردی به حوزه‌های مسلّمی در نقد نزدیک‌تر است و نسبت خودشان با همدیگر چیست؟ یک اشاراتی در باب نسبت این دو مشرب فلسفی شد در وجود و ماهیت. مسئله اصالت و اعتباری بودن و خود اعتبارات نقلی بین نور و وجود، ظلمت با عدم، در این دو دستگاه چه نسبتی است و مراتب و تشکیک در وجود، در نور، و این که آن قاعده صفر و شیء، نوعی تفسیر از وحدت، حرکت، مسئله جعل و ایجاد، بحث تقدم و تأخر و مسائل مختلفی از این قبیل در این دو دستگاه فکری. دوستان اهل تحقیق به اصل منابع می‌توانند رجوع کنند اما اجمالاً آن مقداری که به بحث ما مربوط می‌شد که نقطه شروع بحث اعتبارات عقلی بود و وحدت و کثرت و بحث خود عدد همین‌طور امکان و وجود، جوهر و عرض، امور نسبی، عدم و امور عدمی، این‌ها در دستگاه اشراقی از سنخ کدام مفاهیم و یا اعتبارات عقلی هستند؟

در دستگاه صدرایی که اساساً این‌های همه مساوق با وجود هستند و چیزی مستقل از وجود نیستند و یکی از نقاط مهم بحث در یکی از این دو دستگاه فکری این است که آیا وجود در دیدگاه سهروردی اعتباری است یا نسبتی است بین وجود و نور و همین‌طور که در دیدگاه صدرایی وجود عینی است نه اعتباری، آیا آن‌جا هم می‌شود و می‌توان معادلی پیدا کرد آن وقت رابطه وجود و ماهیت و این که کدام اصیل و کدام اعتباری است وقتی در این دو دستگاه روشن شد آثار بسیاری دارد در مسائل بسیار مهم دیگری در رده‌های بعد. گفته شده که ملاصدرا تحت تأثیر سهروردی بحث عینیت وجود و مجردات به بحث اصالت وجود رسیده بنابراین وجود در دستگاه فکری سهروردی عینی و غیر اعتباری است و ایشان نمی‌تواند قائل به اعتباری بودن وجود باشد. آن تقسیم‌بندی و آن تبیین و نقاشی که از نظام هستی‌شناسی سهروردی ارائه داده که نسبت اشیاء با نور و ظلمت، خب یک دیدگاه این است که نور در واقع همان وجود است و در موارد زیادی حقیقت نور را به همان معنایی به کار برده که ملاصدرا معنای وجود را به همان معنا به کار می‌برند و خود ملاصدرا حقیقت وجود را همان حقیقت نور می‌داند با تمام مراتب آن؛ و تقریباً این دوتا اصطلاح را می‌شود به یک معنا بکار برد. وصف‌هایی که ملاصدرا برای وجود می‌آورد همان است که شیخ اشراق برای نور بکار می‌برد منتهی ملاصدرا هیچ سهمی از وجود برای ظلمت قائل نیست و این یک تفاوتی است بین بعضی تصریحات ایشان با شیخ اشراق.

نکته دیگر این است که بعضی معتقدند که ملاصدرا اصل تشکیک را هم از شیخ اشراق تأثیر پذیرفته است منتهی تفاوت در این‌جاست که او وحدت تشکیکی را در وجود مطرح می‌کند سهروردی در عرَضَی می‌پذیرد و در ماهیت تمام‌تر صرف‌الوجود چیزی نیست قبل از ملاصدرا در آثار شیخ اشراق بکار رفته است بعد جناب ملاصدرا «صرف‌الوجود لااتم منه» از این استفاده کرد برای این که در مورد ذات حق، حد و بحران را، عدم و نقص را، همه این‌ها را نفی کند و وحدت را اثبات کن و غنای حق را اثبات کند. قاعده صرف‌الوجود کل الوجود و کله الوجود، این همان است که بعدها ملاصدرا در قاعده بسیط‌الحقیقه استفاده می‌کند منتهی جناب ملاصدرا برخلاف جناب سهروردی وحدت و وجود را یکی می‌داند وحدت مساوق با وجود است و شیخ اشراق از علت فیاض بحث می‌کند وجود اعتباری است و ماهیت، جعل شده است به جعل بسیط. ملاصدرا که ماهیت را بالعرض موجود می‌داند طبیعتاً را بالعرض مجعول می‌داند یعنی آن جاعل تام است که وجود را جعل می‌کند و وجود شیء جعل شده است همین‌طور تحقیقات تطبیقی که در این مسائل در باب حرکت. شیخ اشراق حرکت را در ذیل مقولات بحث کرده است که می‌گوید مقوله‌ای است مستقل، و در عرض بقیه مقولات است. ملاصدرا اساساً حرکت سکون را جزو عوارض وجود، موجود بماهو موجود می‌داند یعنی نحوه‌ای از وجود است که بحث حرکت جوهری هم از همین‌جا تئوریزه می‌شود و مطرح می‌شود.

در باب اعتبارات عقلی که شیخ اشراق نقش مهمی دارد در این که بعضی از مفاهیم اعتباری را به نحوی تببین کند که از مفاهیم ماهوی و حقیقی جدا بشوند و شاید اولین فیلسوفی باشد که برای این تفکیک ملاک داده، یعنی صفت را بر ای مبنا که ذهنی است یا خارجی؟ این‌طور تبیین می‌کند که صفت خارجی و عینی یک صورتی در عقل دارد و صفتی که وجود خارج از ذهن ندارد وجود عینی او همان وجود ذهنی اوست. ملاصدرا این تقسیم را از یک بُعد تأیید می‌کند چون یک قسم در ذیل این تقسیم از حکم بر شیء خارجی به دست امده و آن دیگری قضیه ذهنی است یا وقتی که شیخ اشراق اعتبارات عقلی را واقعیتی غیر از خودش با آن منطبق نیست غیر از وجود محض، ماهیت، حقیقت، وحدت، امکان، وجوب، جوهر و عَرَض و... همه این‌ها همین‌طور هستند موجودات خاص و متشخص وجود دارند. رنگ‌های خاص هستند اما رنگ کلی این‌ها مفاهیم ذهنی هستند. موجودات خاص هستند اما وجود کلی یک اعتبارات عقلی است، وحدت کلی یک مفهوم ذهنی است. ملاصدرا در این که جوهر بودن و رنگ داشتن و وحدت و عدد و وجود اعتبار عقلی باشند جای تأمل می‌گذارند این‌ها از اموری است که موجودات عینی با نگاه به خارج به آن‌ها متصف شدند یعنی مصداق حمل آن‌ها بر یک چیز عین وجود خارجی آن‌هاست حتی اَعدام، آن‌ها هم صفات عینی هستند و یک سهمی از وجود دارد منتهی نه وجود خارجی. لذا ایجاب آن‌ها اقتضاء می‌کند که موضوع آن‌ها نوعی ثبوت داشته باشد که حالا بعضی‌ها این نظر سهروردی را بیشتر عرفانی دانستند تا فلسفی، این نوع نگاه به واقعیت را، اما کاملاً با تفکیک ایشان بین علم حصولی و علم حضوری ارتباط دارد. چون سهروردی شیخ اشراق حقایق را بیشتر نسبت می‌دهد به حقایق عینی که مستقیماً با علم حضوری معلوم انسان می‌شوند نه آن چیزهایی که به آن‌ها اعتبارات عقلی می‌گوییم. یعنی چه؟ یعنی اگر با فرض وجود خارجی یک طبیعت تکرار نوع آن طبیعت لازم باشد این محال است که محقق بشود و اعتباری است منتهی تکرار، باید طوری باشد که افراد متعدد و متکرر او به شکل بی‌نهایت و بالفعل، موجود باشند که دقیقاً منظور ایشان این‌جا از اعتباری چیست؟ در ذهن باشد نه در خارج. به این اعتباری می‌گوید. و وجود خارجی این امور را نفی می‌کند و این ها از اعتبارات نفس‌الامری در ذهن هستند. حالا این که این قاعده چطور اثبات بشود احتمال قوی به همان بحث تسلسل و بطلان تسلسل برمی‌گردد که با این قاعده مقولات ثانی همه اعتباری می‌شوند خب قبلاً‌هم ابن‌سینا یک چنین مضمونی را نقل می‌کند. این را سهروردی به شکل یک قاعده مطرح می‌کند برای این که اعتباریات را بشناسیم منتهی ملاصدرا در این‌جا چند اِشکال به شیخ اشراق می‌کند. نه در مورد آن کبرای کلی که سهروردی مطرح می‌کند بلکه در مورد وجود و وحدت. او می‌گوید سهروردی نمی‌تواند ذهنی بودن مفاهیم فلسفی را اثبات کند. مثلاً‌ در مورد واجب تعالی، می‌گوید که شما در این قاعده که ماهیت را اصیل دانستی و وجوب را و وجود وجوب را اعتباری و ذهنی دانستی این نوع مفاهیم، خب مشایین و اشراقیون و حتی خود سهروردی و شاگردان مدرسه ایشان مگر معتقد نیستید که واجب الوجود در خارج وجود دارد یا وجود صرف و اصل همه حقایق است خب چطور می‌شود با آن مبنا این قاعده را در عین حال پذیرفت که نتیجه‌اش می‌شود که وجود و وجوب اعتباری هستند و بعد صرف‌الوجود چطور می‌تواند اعتباری باشد؟ در واقع ملاصدرا می‌گوید این یک تناقضی است. و اشکال شیخ اشراق این است که مفهوم را با مصداق اشتباه گرفتید چون شما می‌گویید مفاهیم با هم خیلی اختلاف دارند مثلاً وجود معنای وجود و معنای وحدت چه ارتباطی دارد و وجود و وحدت مراتب متفاوتی از کمال النفس و شدت و ضعف هر کدام دارند. که گاهی فاصله دو طرف این مراتب بی‌نهایت است یعنی بی‌نهایت قوت با بی‌نهایت ضعف. خب نهایت قوت این‌ها نه این که در خارج موجود است بلکه واجب الوجود بالذات است این نهایت قوت. نهایت ضعف این اعتبارات ذهنی و عقلی و به اصطلاح صدرایی وجود رابطی است که هیچ واقعیت مستقل عینی به عنوان فرد خارجی برای این‌ها نمی‌شود در نظر گرفت. چطور می‌توانیم بگوییم افراد این طیف، همه یک حکم واحد دارند و همه یکسان هستند مصداق‌های نازل یک مفهومی که مراتب دارد و مشکک است می‌تواند اعتباری باشد اگر یک مفهومی چندتا مصداق اعتباری داشته باشد چرا نتیجه می‌گیریم که مصداق آن هیچ‌جا و به هیچ وجه حقیقی نیست ذات ماهیت و ذاتیات ماهیات تحقق خارجی ندارند تحقق ذهنی ندارد و همواره با وجود موجود می‌شود چه در خارج چه در ذهن. موجود خارجی همان تحقق درخارج است این تحقق عینی است آن که نمی‌تواند به ذهن منتقل بشود آن احتیاج ندارد به یک وجودی غیر از خودش و زائد بر خودش. مثلاً وحدت واجب‌الوجود، وحدت ذات واجب، وحدت او عین وجود اوست. همین وجود واجب اثبات شد وحدت آن هم اثبات شده است. و همین کافی است و نیاز به اثبات مستقلی ندارد. مثلاً این که مفهوم و مصداق خارجی وجود و وحدت دوگانه باشند مثل این که مفهوم مصداق نور را دوگانه بدانیم سهروردی بین مراتب وجود و وحدت فرق نگذاشته است. شما فرق نگذاشتید بین مراتب وجود و وحدت، و لذا حکمی را که آن قاعده و برهان برای مفهوم و رتبه مفهومی اثبات می‌کند به مصادیق خارجی منسوب کردید و این مخلوط کردن مفهوم مصداق است. باز در این باب، لازم نیست همیشه یک وجود مستقلی در کار باشد تا شیء در خارج محقق بشود اگر وحدت همان امکان یا ضرورت باشد و همه این‌ها به یک وجود موجود باشند چطور از مقایسه این‌ها با هم می‌شود تسلسل بنا کرد و گفت تسلسل محال است تحقق این‌ها هم محال است؟ مفهوم وحدت، امکان، ‌وجود، و بقیه این‌ها. همه این‌ها با وجود موجود می‌شوند. موجود شدن وجود دیگر احتیاجی به یک وجود دیگری ندارد تحقق این مفاهیم در بیرون و خارج، تحقق عینی آن‌ها احتیاجی به چند وجودهای متعدد ندارد بلکه بیشمار و بی‌نهایت مفاهیم ممکن است با یک وجود موجود بشوند مثلاً علم و قدرت و حیات همه که عین وجود حق تعالی است با یک وجود موجود می‌شوند این که مفاهیم فلسفی حقیقی باشد قابل جمع است با این که بعضی از مصادیق آن اعتباری باشند و این‌جا تناقضی پیش نمی‌آید گفتند که اصالت وجود صدرایی متأثر از اصالت نور سهروردی است و برای اثبات درجات موجودات و تشکیک که هر موجودی جایگاه وجودشناختی و هستی‌شناختی او متفاوت بشود و هستی که اقیانوس بیکران وجود است و امواج از دریای و اقیانوس جدا نیستند و وجود مستقلی از دریا و اقیانوس ندارند و تکثر و کثرت موج و دریا اعتباری است. رتبه وجودی حق تعالی کامل‌ترین است وحدت موجودات از آن وجود من صادر می‌شود و این وجودات و موجودات متکثر هیچ کدام واجب نیستند همه ممکن الوجود هستند وابسته هستند و این ماهیات متکثر حدود موج و حدود امواج آن دریا هستند و از این مراتب و این محدودیت‌ها این وجودات منتزع می‌شود. خب این حرف مشهور ملاصدرا است. سهروردی قبل از ملاصدرا تعابیری که شبیه به این است که جهان نور بی‌نهایت است. ملاصدرا می‌گوید ماهیات حدود نور است ناشی از محدودیت نور است و البته نظام صدرایی با نظام اشراقی تفاوت‌هایی دارد اما از بسیاری جهات شبیه اوست و الهام گرفته از او هم هست و البته تفاوت‌هایی بطور خاص دارند که ملاصدرا قائل نیست که نورو ظلمت دو حس از وجود هستند بلکه وجود مساوق نور است و عدم ظلمت؛ یا نوع تبیینی که از سلسله مراتب موجودات در نگاه صدرایی و نگاه شیخ اشراق وجود دارد عیناً یکی نیست. ملاصدرا سلسله مراتب را در وجود نه در ماهیت بالذات، ماهیت بالعرض مشمول این حکم قرار می‌گیرد اما درجه بندی موجودات و رده‌بندی آنها در نگاه اشراقی در ماهیات مطرح می‌شود. وجود در حقیقت اشیاء دخالت ندارد در حالی که ملاصدرا می‌گوید وجود هر شیء همان عین تحقق و حقیقت خارجی اوست و در تصور جدا و زائد بر ماهیت امکانی است. حالا این‌جا اشراقی و مشائی به هم نزدیک می‌شوند که حقیقت هر شیء خصوصیت وجود اوست همین‌طور در باب این که ماهیات در خارج در بیرون چطور حاصل و محصَل می‌شوند و مجعول بودن ماهیات یعنی چه؟ سهروردی اصالت اعیان یعنی واقعیت امر عینی و جزئی است که برای خودش و برای غیر، ظهور دارد و ظاهر است و آگاهی چه حسی و چه معنوی یک آگاهی و علم حضوری است حضور بی‌واسطه اشیاء عینی خاص. یعنی این‌جا بین ماهیت و وجود تمایزی قائل نمی‌شود و می‌گوید یک نزاع لفظی است در حالی که در تبیین صدرایی یک تمایز جدی مطرح می‌شود نه در بیرون، برای این که اساساً اگر این تمایز مفهوم نباشد معنایی ندارد اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت. سهروردی می‌گوید ماهیت جعل شده و مجعول است، و تفکیک وجود ماهیت را نمی‌پذیرد. در نگاه صدرایی اصالت وجود چون مبناست در خارج، آن چیزی که واقعیت دارد وجود دارد ماهیت که مستقلاً واقعیت ندارند به اصطلاح تبعی هستند. یک تفسیر از نگاه سهروردی این است که ایشان نگاهش به واقعیت، نگاه ماهوی است یعنی می‌گوید اتفاقاً آنچه که ماهیت خارجی دارد ذوات و اعیان اشیاء و همین متکثرات هستند لذا ایشان اصالت وجودی یا ماهوی نیست. ملاصدرا چون نگاه وجودی دارد طبیعتاً قائل به اصالت وجود در واقعیت است و وحدت تشکیکی را می‌پذیرد. سهروردی کثرت تشکیکی را می‌پذیرد. ملاصدرا حقیقت وجود را یک واحدی می‌داند که مشکک است و مراتب دارد. سهروردی واقعیت خارجی را همین ذوات و انوار می‌داند که متکثر هستند و البته با هم در شدت و ضعف فقر و غنا تفاوت دارند ولی اساس کثرت و بنیاد این پراکندگی‌ها همه ماهیت است. خب کسانی که وجود را اعتباری بدانند و واقعیات را تفسیر ماهوی بکنند حتماً روشن است که آن‌ها کثرت را می‌پذیرند و چرا باید بپذیرند؟ اما کسانی که مثل ملاصدرا وحدت را مساوق وجود می‌داند و اگر وجود اصالت نداشته باشد اتحادی محقق نمی‌شود و وقتی اصالت وجود را نپذیری وحدت را باید انکار کنی چون مفاهیم ذاتاً با هم بیگانه هستند فقط وجود است که می‌توانیم مفاهیم را با هم متحد کند و وجه مشترک مفاهیم با هم است و الا ذات مفاهیم که با هم بیگانه‌اند. پس در نگاه ملاصدرا اگر وجود اصیل نباشد وحدت و اتحاد معنا و اساس ندارد. و بحث این که وجود اصیل است یا ماهیت؟ در واقع بحث از این است که وحدت اصیل است و کثرت؛ و این که کثرت در ماهیات محقق می‌شود. البته شارحین و مفسرین اصالت وجود تصریح کردند که وجود اصیل است و ماهیت اعتباری است چند جور تفسیر شده است چون با بعضی از پیشفرض‌ها و مقدمات، با بعضی از مبانی و تبیین‌ها طوری خواهد بود با مبانی دیگری طور دیگری می‌شوند. یک وقت اصالت، یعنی آنچه که به ذات محقق و موجود می‌شود آن وجود است اصالت وجود به این معنا ‌باشد و وقتی می‌گوییم ماهیت اعتباری است یعنی ذاتاً خالی از وجود و عدم است بی‌تفاوت است فی حد ذاته مقتضی هیچ کدام نیست در بیرون از ذهن، در واقعیت خارجی فقط با واسطه وجود موجود می‌شود تحقق آن ذاتی نیست تبعی است آن مصداقی که مفهوم وجود و غیر وجود از آن انتزاع می‌شود و از آن فهمیده می‌شود آن مصداق یکی است. اگر این تفسیر را داشته باشیم آنچه که در خارج است وجود است در موجودات بسیط، چطور می‌گویند فصل‌شان همان جنس‌شان است؟ یا در مورد صفات ذاتی حق چطور می‌گویند صفات ذاتی عین ذات اوست یا در بحث حرکت چطور می‌گویند زمان عین حرکت است؟ خب این‌جا ماهیت وجود در خارج عین هم است. این یکی از لوازم این تفسیر است لازمه دیگرش این است که یک واقعیت به دو شیء عقلاً تحلیل و تفکیک بشود به این معنا که وجود و ماهیت غیر هم نیستند چون در خارج، وجود همان ماهیت است در ذهن است که وجود و ماهیت جدا و تفکیک می‌شوند. عقل ما، بعضی از موجودات عینی را به عنوان وجود تحلیل می‌کند و بعضی دیگر را ماهیت. و بعد یک نسبتی بین این‌ها در نظر می‌گیرد این‌جا تنها نسبت همان اعتبار عقلی در ذهن است وقتی دارید این اعتبار را انجام می‌دهید یعنی وجودش با ذات عین آن نسبت است اما در خارج غیر از آن است. وجود است که ذاتاً موجود است او نیاز ندارد که برای موجود بودن به چیز دیگری ضمیمه بشود. وجود به خود موجود است. اینجا یک تفاوتی بین نگاه اشراقی و صدرایی است. سهروردی می‌گوید که اگر وجود باید یک وجودی بر آن عارض بشود آن وقت تحقق وجود به خودش است یعنی وقتی می‌خواهید موجود بودن و تحقق را اسناد بدهید به آن چیزی را به "ما هو له" اسناد دادید به چیزی که برای خودش است ماهیت به خودش موجود نیست به وجود موجود است اگر ماهیت به واسطه وجود موجود بشود ایشان راجع به این که آیا وجود برای ماهیت حیثیت تقییدی است یا نه؟ یعنی ماهیت موجود و معدوم نیست بنابراین وقتی وجود را به ماهیت اسناد می‌دهیم ملاصدرا عرضی بودن یا مجازی بودن وجود ما هیت منظورش این است که وقتی ذهن آن ماهیت را جدا از وجود کند در این تحلیل ذهنی ماهیت نه وجود نه عدم، هیچ کدام خالی از هر دوست. موجود شدن ماهیت یک وجود مجازی و عرضی است یعنی وقتی می‌گویید ماهیت وجود پیدا کرد و موجود است این اتصاف مجازی است عرضی است چون ماهیت، سایه وجود است خودش وجود مستقلی ندارد. خب این‌ها بر اساس یک تفسیر از اصالت وجود و اعتبار ماهیت.

بعضی هم یک تفسیر دیگری هم از این اصالت وجود کردند منظور این است که آن چیزی که در خارج محقق و موجود است و عینیت دارد خارجیت دارد آن وجود است اصالت به این معنا است و وقتی می‌گوییم ماهیت اعتباری است یعنی عینیت و تحقق در خارج ندارد این محصول ذهن است وجود و ماهیت که نمی‌شود در خارج هر دو محقق باشند و الا شیء واحد عملاً می‌شود دو شیء. هر موجودی یا مصداق حقیقی وجود است یا ماهیت. نمی‌توانیم بگوییم هم وجود هم ماهیت. و الا یعنی یک شیء دوتا چیز است هم وجود است هم ماهیت. وقتی گفتیم ماهیت وجود نیست حد وجود است وجود عدم را طرد می‌کند اما ماهیت که حد وجود است نهایت وجود است آن خودش عدمی است آن ماهیت موجود نیست. این هم یک تفسیر از اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت.

به شکل دیگری هم که، اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت به این معنا بگیریم که ماهیت، ظهور وجود در ذهن ماست ظهور ذهنی وجود است یعنی عقل به تناسب حدود موجودات و تعیّنات ماهیات را انتزاع می‌کند و الا ماهیات اصالت ندارند. ماهیات را به وجود توصیف می‌کند و بر وجود را بر ماهیت حمل می‌کند یعنی واقعیت خارجی در علم حصولی ما که حاصل می‌شود و منعکس می‌شود ما به این انعکاس ماهیت می‌گوییم در واقع ماهیت صرفاً انعکاس ذهنی موجودات خارجی است و الا در خارج محقق نیست. ماهیت عین وجود نیست حد وجود هم نیست بلکه در این تفسیر، اگر بپذیریم که وجود اصیل است و ماهیت اعتباری است نتیجه‌اش این می‌شود که ذهن و عین را تفکیک می‌کنیم و پیشگیری می‌کنیم از این که این‌ها با هم خلط بشوند ماهیت از سمت مفهوم است و فقط حاکی است و حکایت می‌کند و فقط هم در ذهن است و مشمول احکام واقعیت و وجود نمی‌شود. احکام ماهوی هم نباید بر واقعیات خارجی حمل بشوند، بلکه تصاویر آن‌ها را در ذهن ما منعکس می‌کنند. خاصیت ماهیت را نباید به واقعیت نسبت داد و خاصیت واقعیت را به ماهیت. ملاصدرا به این نکته در مواقع متعدد و مکرر خیلی تأکید دارد و می‌گوید احکام واقعیت را از احکام ماهیت صادق بر آن تفکیک کنیم و می‌گوید این باعث می‌شود که خیلی از مغالطه‌ها را که خیلی از دیگران قبل از ما کردند دیگر نکنند. چون ایشان تسریع می‌کند که وجود ماهیت درخارج یکی هستند در ذهن یکی نیستند می‌گوید هر شیئی هم مصداق وجود است و هم ماهیت، و هر دو با یک وجود در بیرون محقق و واقعی می‌شوند منتهی نه دو واقعیت؛‌و واقعیت واقعی آن واقعیت اصلی وجود است. و حتی تعبیر این که می‌گویید ماهیت متصف به وجود شود این هم از باب مجازگویی و اشتراک لفظی است این یک استعمال حقیقی نیست وقتی می‌گویید اتصاف، یعنی دو چیز است و این به آن متصف شده است. در حالی که دو چیز نیست. این تعبیری که وجود عارض ماهیت می‌شوند تصوراً است در تصور این‌ها از هم جدا هستند و الا وتحدها هویتاً. بنابراین وجود و ماهیت در بیرون و در واقعیت دو چیز نیستند که یکی متصف باشد و یکی وصف باشد یک چیز است بحث تقدم و تأخر در مورد وجود ماهیت معنا ندارد حتی بحث معیت که این‌ها با هم هستند معنا ندارد چون اساساً دو چیز نیست این ماهیت وجود می‌یابد ماهیت جدا از وجود فقط در ذهن و عقل ماست و یک تفکیک وجود عقلی است. عارض شدن آن تحلیلی است این نحو از عروض و عارض شدن، در واقع به عنوان یک رتبه‌ای از وجود یک مرتبه‌ای از واقعیت نیست یعنی تحقق وجودی در خارج و ذهن ندارد که بگوییم در خارج می‌شود ماهیت را از وجود تفکیک کرد چون وقتی شما می‌خواهید یک چیزی را به یک چیزی متصف کنید خب این باید اولاً یک دوگانگی‌ای بین آن‌ها معقول و مستقل از هم باشد یعنی یک دوگانة مستقلی قابل تطبیق در مورد آن‌ها باشد که موصوف و صفت دو چیز هستند و بعد دوم این که موصوف باید مقدم بر صفت باشد یعنی موصوف اول باشد متصف به این صفت نباشد فاقد این صفت باشد و بعد متصف به آن باشد خب این‌ها فقط در ذهن ما اتفاق می‌افتد. این که وجود را از ماهیت مجرد بکنیم و از عوارض آن که بطور کامل بشود این‌ها را از هم تفکیک و سلب کرد این فقط در ذهن ما می‌شود. این فقط تفکیک و سلب عقلی است ذهن ما، ماهیت و مستقل از وجود، وجود پیدا می‌کند و حکم ماهیت در ذهن ما اتفاقاً معمولاً غالب است اصالت ماهیت یعنی این که ذهن غلبه دارد و از غلبه مفهوم از غلبه ماهیت معمولاً خارج نمی‌شود یعنی ما معمولاً وجود بدون ماهیت را نمی‌توانیم به درستی تصور کنیم اما اگر از سیطره ذهن رها شد و هرچه به وجود و حقیقت وجود نزدیک‌تر شد اصالت و حقیقت وجود را بیشتر می‌فهمیم. خب این از نکات مهمی است که ملاصدرا خیلی روی این مفهوم تأکید دارد و لذا می‌گوید که، بعد از ایشان هم، خیلی از صدرایی‌ها می‌گویند اصالت وجود، اگر درست دقت کنیم بدیهی است احتیاجی به استدلال ندارد گرچه ملاصدرا ادله‌ای آورده، حالا استدلال‌های مختلفی است که کسانی به بعضی از این‌ها نقل‌هایی وارد کردند برهان‌ها و استدلال‌هایی که جناب ملاصدرا در اسفار برای اصالت وجود می‌آورد استعدادهای متعددی است از این قبیل که اگر وجود همان تحصل و تحقق ماهیت باشد و غیر از آن نباشد بنابراین خارج و ذهن، عین و ذهن باید یکی باشند در حالی که ماهیت در ذهن هست ماهیت در خارج نیست تقرر در ذهن و عین دارد. یا فرض بفرمایید که هرچه که وجود نیست و وجود ندارد به واسطه وجود موجود می‌شود و حقیقت پیدا می‌کند و محقق می‌شود پس حقیقت و هر صاحب حقیقتی وجود است و آن وقت نیاز به یک حقیقت دیگری ندارد هرچه موجود است به برکت وجود است و جز وجود به چیز دیگری برای وجود داشتن نیاز ندارد وجود، بنفسه و بذاته در همه اعیان و همه موجودات هست و ماهیات به واسطه وجود موجود می‌شوند.

دیگر این که اشیاء و موجودات مثلاً همه چون متشخص هستند دقیقاً به همین دلیل وجود اصیل است. برای این که ماهیت منشأ کثرت است و انواع جزئی حقیقی که شخص به حساب می‌آیند شخص در ذیل نوع، همه با وساطت وجود موجود می‌شوند و محقق می‌شوند. چرا وجود اصیل است؟ برای این که مجعول بذات است. چرا اعراض وجود فی‌نفسه‌شان با وجود لغیره‌شان یکی نیست؟ چرا حقیقت اشیاء و احکام خاص و آثار خاصی دارند؟ شیء حقیقی یعنی شیء موجود. چرا وجود اشیاء خاص وجودشان از خداوند است نه از ماهیت، یا ترکیب وجود ماهیت. وجود اشیاء به نحو خاص فیض الهی است. نه از ماهیت، نه از وجود و ماهیت و این که اساساً واجب‌الوجود عین وجود است علت و معلول سنخیت دارند بنابراین چون خداوند وجود مطلق است و ماهیت ندارد آنچه از خداوند فیض الهی است و از او صادر می‌شود وجود اشیاء است نه ماهیت آن‌ها. اگر بگویید نه، وجود اصالت ندارد و ماهیات هستند اولاً امکان نداشت حمل شایع صدق بکند. حمل شایع محال است اگر وجود اصیل نباشد و اگر اصالت با وجود نباشد هیچ چیزی نمی‌تواند وجود پیدا کند و هیچ شیئی موجود نمی‌شود حتی اتصاف عقلی و عروض تحلیلی و ذهنی وجود بر ماهیت امکان ندارد. در حرکت اشتدادی اولاً غیر محصور، محصور می‌شود و حرکت اشتدادی مجموعه‌ای می‌شود از اجزایی که قابل تجزیه نیستند و همین‌طور لوازم ماهیت با ذات ماهیت و مراتب مختلف آن نسبت توصیفی برقرار نمی‌کرد. اگر وجود اصیل نباشد لازمه دیگری و اشکال دیگری که ایشان می‌کند این است که شما لازم است بگویید ذات و صفات الهی عین یکدیگر نیستند و خدای متعال مرکب می‌شد. اگر وجود اصیل نباشد مخلوقات باید امور اعتباری باشند و از لوازم ماهیت باشند چه فرقی است بین مال شارح و مال حقیقی. و از این قبیل. حالا این‌ها حدود 7- 8تا اشکالی است که به ملاصدرا به اصالت ماهیت می‌کند و این که در واقع این‌ها نکته مهم مرزی هستند بین اصالت وجود صدرایی با اندیشه‌های دیگری و آن وقت آثار مهمی این نگاه در بخش‌های دیگری از فلسفه دارد. چه الهیات اعم و چه الهیات اخص. بر اساس نگاه ملاصدرا و بر اساس اصالت وجود اصلاً‌ امکان وجودی یک معنای دیگری پیدا می‌کند یکی از نتایجی که بگویید وجود مقدم بر ماهیت است و اصالت دارد همین فهم درست امکان وجودی است یعنی با نگاه صدرایی، حقیقت وجود اطوار و ظهوراتی و تجلیّات دارد و به عنوان امر واحد شخصی، وجود یک امر واحد شخصی است. عزت می‌شود باطن معلول و معلول می‌شود ظاهر علت. معلول می‌شود عین ربط و نیاز و عین تعلق و وابستگی به علت. مستقلاً از علت هیچ هویتی نخواهد داشت و وجود معلول، قوام آن به علت است. علت، مقوّم وجود معلول است آن وقت این یک نتایج مهمی ملاصدرا می‌گیرد در مورد آنچه که در فلسفه به آن معلول می‌گویند و در عرفان تجلی یا ظهور می‌گویند و در قرآن از آن به آیه تعبیر می‌شود. ملاصدرا توضیح می‌دهد که با این تفسیر از وجود و اصالت دادن به وجود است که آیه قرآن این خلق قرآنی با علیّت و صدور فلسفی و ظهور و تجلّی عرفانی همه یکی و قابل جمع باشد و فرض بفرمایید ابداعاتی که دارد ازجمله این است که بحث این که ماهیت واحد، وجود ماهیت واحد، اطوار متفاوتی دارد یا یک بحثی که ایشان تحت عنوان تقدم بالحق و تقدم بالحقیقه دارد همه این‌ها ابداعات دیگری است که از همین اصالت وجود نتیجه گرفته می‌شود بعضی مسائل هم هست که شاید در نظام‌های فلسفی قبلی، مشاء و اشراقی به درستی و به این شفافیت و دقت طرح و مثلاً حل نشده باشند اما بر اساس این نگاه صدرایی مسئله خیلی راحت‌تر مفهوم می‌شود این که چرا معلول وجود ربط و رابطه است یا این که عالم جسمانی و حدوث زمانی عالم جسمانی و عالم ماده این را چطوری باید بفهمیم؟ معاد جسمانی را چطور بفهمیم؟ مُثُل را چطور بفهمیم؟ و از این قبیل. همین طور بعضی پرسش‌های بسیار مهمی که در فلسفه‌های قبل هم راه‌حل‌هایی برای آن جسته شده، اما ملاصدرا مدعی است که هیچ کدام به این حد از منطقی بودن و شفافیت و انسجام نمی‌توانند بیان بکنند خود این که ماهیت متصف به وجود می‌شود یعنی چه؟ ربط ثابت و متغیّر چگونه باید تبیین بشود؟ علّت و معلول، نحوه وجودشان چیست و چگونه با هم ارتباط پیدا می‌کنند؟ حادث و قدیم چطور؟ علم اجمالی که هیچی، علم تفصیلی خداوند به اشیاء را چطور می‌شود فهمید؟ خب ملاصدرا مدعی است که این‌ها را مستدل کردند و توضیح دادند. همین‌طور ایشان برهان‌های تازه‌ای یا تقریرهای تازه‌ای از برهان‌های قبل ارائه می‌کند مثلاً‌ برهان صدیقین که شاید یکی از قوی‌ترین تبیین‌های او تبیین صدرایی است این بحث احاطه قیّومی خداوند بر موجودات محیط بودن بر همه چیز یعنی چه؟ خداوند محیط علی کلّ شیء هست یعنی چه؟ هوالحی، وجود حقیقی اوست، و همه موجودات نمود و ظهور او پرتو او هستند و این پرتو به چه معناست و درست باید فهمیده بشود آیات او هستند همه این‌ها را می‌گوید با فهم درست اصالت حقیقت وجود می‌شود فهمید و این‌ها درک مفهوم توحید است و مباحث به توحید است این قرآن خیلی مدیون به نگاه اشراقی و نظریه نور است. همین‌طور تبیین این که چرا تعدد واجب تعالی واجب‌الوجود محال است یا اشکالاتی که به ذهنیات و موجودات و وجود ذهنی مطرح می‌شود یک شیوه‌های خاص و بدیعی را ایشان پاسخ می‌دهد و طرح می‌کند. آن شبهه مشهوری هم که مدت‌ها در کلام و فلسفه مطرح بود یعنی همه کسانی که وجود را اعتباری می‌دانند و قائل به اصالت ماهیت هستند به آن سؤال و شبهه نمی‌توانند جواب بدهند و فقط با همین مبنا می‌شود به آن پرسش پاسخ داد.

اشکالی که در مورد قاعده امکان اشرف شده است ایشان می‌گوید این اشکال را بر اساس اصالت وجود می‌شود درست پاسخ داد. و بحث اتحاد عاقل و معقول، بحث حرکت جوهری، بحث قیام صدوری صور جزئی به نفس، اشکالاتی که به تجرد خیال وارد می‌شود که چطور باید جواب داد، همین‌طور مسائلی که ایشان می‌گوید فلاسفه غرب خیلی مجمل و مبهم رد شده‌اند و حتی ابن‌سینا را ایشان جایی نقد می‌کند که توضیحی که ایشان برای بعضی از مسائل مهم داده کافی و قانع کننده نیست گرچه درست است با این توضیح من مسئله روشن می‌شود. مسئله‌ای که جناب بوعلی می‌گوید وقوف به حقایق اشیاء در قدرت بشر نیست امکان ندارد بشر حقایق اشیاء را اشراف پیدا کند یا این که علم به سبب تام موجب می‌شود که علم تام به معلول پیدا کنیم. علم به مسبّب فقط در صورتی دقیق و حقیقتاً حاصل می‌شود که علم به سبب آن پیدا کنیم و از این قبیل. ملاصدرا می‌گوید که من برای اولین بار توضیح می‌دهم که چرا و با چه استدلالی این سخنان درست است؟ یکسری دیدگاه‌هایی هم که ظاهراً تا قبل از ملاصدرا این‌ها با هم قابل جمع نیست مثلاً تعارض و تناقض دارد ایشان به نحوی تبیین می‌کند و می‌گوید که به نظر من با این تبیین، تناقضی هم ندارند و با هم قابل جمع هستند بحث حدوث و قدم زمانی اشیاء و عالم را، تعارض آن را برطرف کنید و با اثبات این که بین دوام فیض که ادعای فیلسوفان است و حدوث زمانی اشیاء که ادعای متکلّمین است منافاتی ندارد و این دوتا با هم قابل جمع هستند یا تعارضی که فرضاً بین بعضی از فلاسفه و عرفا هست راجع به این که واقعیت، وحدت دارد آن‌طور که عرفا می‌گویند، یا کثرت است آن‌طور که فلاسفه مطرح می‌کنند. می‌گوید این وحدت واقعیت و کثرت شیء را من می‌توانم با همدیگر بفهمم و توضیح بدهم که چرا این‌ها با هم تناقضی ندارند. خب ایشان اصطلاحات هم اشراقی اصالت وجود را تبیین کرده و این که می‌گوید چرا، شیخ اشراق از اصالت وجود به نور تعبیر می‌کند و همه خصوصیاتی که او برای نور آورده، در واقع برای وجود است و من برای وجود این‌ها را اثبات می‌کنم.

امیدواریم این پاسخ به همین مقدار کافی باشد تا انشاءالله اگر دوستان رفع ابهام نشده باشد یا اشکالی داشته باشند بفرمایند تا این پاسخ را تکمیل کنیم. اگر سؤالات دیگر هم هست دوستان برسانند، بعد درخدمت شا هستیم.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha